حتمــا شــما دوســتان عزیــز نوجــوان، یــک آکواریــوم پــر از ماهــی را دیدیــد و شــاید بعضــی از شــما در خانه هایتــان آکواریــوم داریــد، ماهی هــای زیبــا و دوســت داشــتنی بــا رنگ هــای مختلــف کــه حــس ...
مــرد جوانــی کنــار نهــر آب نشســته بــود غمگیــن و افســرده بــه ســطح آب زل زده بــود. اســتادی از آنجــا می گذشــت. او را دیــد و متوجــه حــال پریشــانش شــد و کنــارش نشســت. مــرد جــوان وقتــی اســتاد ...
من شاخه ای بودم از درختی در باغ پادشاهی فرعون، گاهی او را می دیدم که در باغ راه می رفت. همراه او جوانی برومند و توانا را می دیدم که ساعت ها درباره اموری صحبت می کنند. روزها می گذشت و من بزرگ و بزرگتر می شدم.