فصـل سـرما شـروع شـده اسـت و مشـکل یـخ شـدن دسـت و پــا خیلــی دارد بــرای مــا اتفــاق می افتــد. اینکــه ســر صبــح زنــگ اول بعــد از صــف، وقتــی وارد کلاس میشــویم نمیتوانیــم قلــم رو در دســتمان بگیریــم ...
همیشـه در ذهـن مـا درخـت یـک گیـاه ثابـت اسـت کـه رشـد آن بـه صـورت ایسـتاده و سـاکن اسـت یعنـی در جهت آسـمان یعنـی طولـی رشـد میکنـد و از وقتـی دانـهی آن را در خـاک کشــت میکنیــم تــا زمانــی کــه ایــن دانــه ...
پیرمـرد کاغـذی در دسـتش بـود آن را بـه عابـران نشـان مـی داد، بـه طرفـش رفتـم
و کاغـذش را نـگاه کـردم و گفتـم:
- دو تا کوچه پایینتر.
پیرمرد که گوشش سنگین بود دست راستش را روی سمعک گذاشت و گفت:
- ها... چی میگی ...
ووشــو یکــی از رشــتههای پرافتخــار ایــران اســت کـه رونـد مـدال آوری خوبـی در بازیهـای آسـیایی و مسـابقات جهانـی داشـته اسـت. بـه نظر میرسـد ایــن رشــته علاقــه منــدان خــاص خــود را دارد و میتوانــد بیــش ...
قسمت دوم
تـا ایـن جـا خواندیـد: داسـتان از زبـان عصـای حضـرت موسـی) علیــه السـام ( اسـت آن هـا پـس از فــرار از مصـر ده سـال در مدایـن سـاکن بودنـد و اینـک عـزم سـفر کـرده در بیـن راه متوجـه نـوری شـدند و حـاال ...
حتمــا شــما دوســتان عزیــز نوجــوان، یــک آکواریــوم پــر از ماهــی را دیدیــد و شــاید بعضــی از شــما در خانه هایتــان آکواریــوم داریــد، ماهی هــای زیبــا و دوســت داشــتنی بــا رنگ هــای مختلــف کــه حــس ...
مــرد جوانــی کنــار نهــر آب نشســته بــود غمگیــن و افســرده بــه ســطح آب زل زده بــود. اســتادی از آنجــا می گذشــت. او را دیــد و متوجــه حــال پریشــانش شــد و کنــارش نشســت. مــرد جــوان وقتــی اســتاد ...
من شاخه ای بودم از درختی در باغ پادشاهی فرعون، گاهی او را می دیدم که در باغ راه می رفت. همراه او جوانی برومند و توانا را می دیدم که ساعت ها درباره اموری صحبت می کنند. روزها می گذشت و من بزرگ و بزرگتر می شدم.