plusresetminus
تاریخ انتشاردوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۱۳

درخت بی مرگی

سـال هـا پیـش دانایـی مـی گفـت : در هندوسـتان درختـی اسـت کـه هرکـس از میـوه اش بخـورد پیـر نمـی شـود و نمـی میـرد. پادشـاه آن زمـان ایـن سـخن را شـنید و عاشـق آن میـوه شـد ، یکـی از کاردانـان دربـار را بـه هندوسـتان فرسـتاد تـا آن میـوه را پیـدا کنـد و بیـاورد
سـال هـا پیـش دانایـی مـی گفـت : در هندوسـتان درختـی اسـت کـه هرکـس از میـوه اش بخـورد پیـر نمـی شـود و نمـی میـرد. پادشـاه آن زمـان ایـن سـخن را شـنید و عاشـق آن میـوه شـد ، یکـی از کاردانـان دربـار را بـه هندوسـتان فرسـتاد تـا آن میـوه را پیـدا کنـد و بیـاورد، آن فرسـتاده سـال هـا در هنـد جسـتجو کـرد، شـهر و جزیـره ای نمانـد کـه نـرود از مـردم نشـانی آن درخـت را مـی پرسـید مسـخره اش مـی کردنـد؛ مـی گفتنـد : دیوانـه اسـت او را بـه تمسـخر مـی گرفتنـد بعضـی مـی گفتنـد : تـو آدم دانایـی هسـتی در ایـن جسـتجو رازی پنهـان اسـت ؛ بـه او نشـانی غلـط مـی دادنـد از هرکسـی چیـزی مـی شـنید؛ شـاه بـرای او مـال و پـول مـی فرسـتاد و او سـال هـا جسـت و جـو کـرد. پـس از سـختی هـای بسـیار ، ناامیـد بـه ایـران برگشـت ، در راه مـی گریسـت و ناامیـد مـی رفـت ، تـا در شـهر بـه شـیخ دانایـی رسـید؛ پیـش شـیخ رفـت و گریـه کـرد و کمـک خواسـت، شـیخ پرسـید :دنبـال چـه مـی گـردی ؟ چـرا نـا امیـد شـده ای ؟ فرسـتاده ی شـاه گفـت : شاهنشـاه مـرا انتخـاب کـرد تـا درخـت کـم یابـی را پیـدا کنـم کـه میـوه آن چـون آب حیـات اسـت و جاودانگـی مـی بخشـد، سـال هـا گشـتم و نیافتـم . جـز تمسـخر و طنـز مـردم چیـزی حاصـل نشـد، شـیخ خندیـد و گفـت : ای مـرد پـاک دل ! آن درخـت، درخـت علـم اسـت در دل انسـان . درخـت بلنـد و عجیـب و گسـترده دانـش، آب حیـات و جاودانگـی اسـت. تـو راه را اشـتباه رفتـه ای ، زیـرا بـه دنبـال مسـئله هسـتی نـه معنـی مسـئله، آن معنـای بـزرگ (علـم) نـام هـای بسـیار دارد. گاه نامـش درخـت اسـت و گاه آفتـاب ، گاه دریـا و گاه ابـر. علـم صدهـا هـزار آثـار و نشـان دارد؛ کمتریـن اثـر آن عمـر جاودانـه اسـت علـم و معرفـت یـک چیـز اسـت. یـک فـرد اسـت. بـا نـام هـا و نشـانه هـای بسـیار، ماننـد پـدر تـو ،کـه نـام هـای زیـاد دارد : بـرای تـو پـدر اسـت ، بـرای پـدرش، پسـر اسـت، بـرای یکـی دشـمن اسـت،برای یکـی دوسـت اسـت، صدها، اثـر و نـام دارد ولـی یـک شـخص اسـت. هرکـه بـه نـام و اثـر نظـر داشـته باشـد مثـل تـو ناامیـد مـی مانـد، و همیشـه در جدایـی و پراکندگـی خاطـر و تفرقـه اسـت. تـو نـام درخـت را گرفتـه ای نـه راز درخـت را. نـام را رهـا کـن بـه کیفیـت و معنـی و صفـات بنگـر، تـا بـه ذات حقیقـت برسـی ، همـه اختـلاف هـا و نـزاع هـا از نـام آغـاز مـی شـود، در دریـای معنـی آرامـش و اتحـاد اسـت. 
مجموعه قصه های معنوی نویسنده : مجید میری
مرجع : مجموعه قصه های معنوی
کد مطلب: ۷۶
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما