plusresetminus
تاریخ انتشارسه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۲۱
ذاستان

پالتو

بابا با خوشحالی وارد خانه شد و گفت : - اداره با وامم موافقت کرده، می توانیم به خانه ی بزرگتری برویم. همه از شنیدن این خبر خوشحال شدیم. مامان نفس عمیقی کشید: - بالاخره آخرعمری یه نفس راحت می کشیم. - بابــا بــه پشــتی تکیــه داد و جــوراب هایــش را در آورد. ابروهــای پرپشــت و خاکســتری اش را در هــم گــره کــرد رو بــه مامــان گفــت: - یه جوری حرف می زنی هیچکس ندونه فکر می کنه الان توی زندانی!
کد مطلب: ۱۵۰
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما