plusresetminus
تاریخ انتشارچهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۱۱
هنرها

نقوش هندسی

پشــت ویتریــن، لباس‌هــا را تماشــا می‌کــردم چقــدر مدل‌هــای جدیــد بــا طــرح و رنگ‌هــای متفــاوت وجــود داشــت. خانــم ریاحــی ایــن بــار مــا را بــه بزرگتریــن مرکــز خریــد لبــاس آورده بــود. راســتش نمی‌دانســتم هــدف او از آوردن مـا بـه ایـن مـکان چـه بـود. سـیما خمیـازهای کشـید و گفـت: خیلـی خسـته‌ام. سـاعت آخـر مدرسـه کـه می‌شـود خوابــم می‌گیــرد. از او پرســیدم: میدانــی بــرای چــه بــه اینجــا آمده‌ایــم؟ ایــن مــاه چــه هنــری قــرار اســت یــاد بگیریـم؟ سـیما بـا شـیطنت گفـت: حتمـا خیاطـی! ایـن بـار قــرار اســت لبــاس بدوزیــم آن هــم چــه لباس‌هایــی...
کد مطلب: ۱۲۹
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما