پیرمـرد کاغـذی در دسـتش بـود آن را بـه عابـران نشـان مـی داد، بـه طرفـش رفتـم
و کاغـذش را نـگاه کـردم و گفتـم:
- دو تا کوچه پایینتر.
پیرمرد که گوشش سنگین بود دست راستش را روی سمعک گذاشت و گفت:
- ها... چی میگی پسرم؟
با دستم به طرف پایین خیابان اشاره کردم و بلند گفتم: